معنی قوم موسی

لغت نامه دهخدا

موسی

موسی. [سا] (اِخ) رجوع به موسی بن جعفر شود.

موسی. [سا] (اِخ) پیغمبر بنی اسرائیل. رجوع به موسی بن عمران شود.

موسی. [سی ی] (ص نسبی) منسوب به موسی ̍. (منتهی الارب). ج، موسَون َ، موسون َ. (ناظم الاطباء).

موسی. [سا] (اِخ) ابن کبریاء نوبختی، مکنی به ابوالحسن. رجوع به ابوالحسن موسی بن کبریاء و آل نوبخت شود.

موسی. (اِخ) در شواهد زیرین بر وزن «طوسی » آمده است و مراد همان موسی [سا] موسی بن عمران است:
موسی ّ زمان را تو یکی شهره عصائی
وانکه نشناسند که حضمان عقلااند.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق، ص 248).
حیدر عصای موسی دور است و تازه روی
اسلام را به موسی دور از عصا شده ست.
ناصرخسرو.
وندر حریر سبز ستبرقها
سیب و بهی چو موسی و هارون است.
ناصرخسرو.
یکی میشی که اکنون می نشاید
مگر موسی پیغمبر شبانت.
ناصرخسرو.
زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت
مآثر ید بیضات دست موسی را.
انوری.
موسی ام کانی انااﷲ یافتم
نور پاک و طور سینا دیده ام.
خاقانی.
کای مادر موسی معانی
فارغ شو و فاقذ فیه فی الیم.
خاقانی.
موسی استاده و گم کرده ز دهشت نعلین
ارنی گفتنش از نور تجلا شنوند.
خاقانی.
موسی و سامری شود گاو و بره بپرورد
آب خضر برآورد آینه ٔ سکندری.
خاقانی.
یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون
چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.
خاقانی.
چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجتست
کاتش زنه به وادی ایمن درآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 242).
چون بود سیمرغ جانش آشکار
موسی از دهشت شود موسیجه وار.
عطار.
ور نه کی کردی به یک چوبی هنر
موسیی فرعون رازیر و زبر.
مولوی.
حس خشکی دید کز خشکی بزاد
موسی جان پای در دریا نهاد.
مولوی.
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند.
مولوی.
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد.
سعدی.
- موسی بره گیر، کنایه از آفتاب است به برج حمل، چنانکه سلیمان ماهی گیر، بودن اوست به برج حوت. (انجمن آرا).

موسی. [سا] (اِخ) نام ایل کرداز طوایف پشتکوه. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 71).

موسی. [سا] (ع اِ) استره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (نصاب الصبیان). ج، مواسی (مؤنث و گاهی مذکر آید). (ناظم الاطباء). حلاق. تیغ. تیغ دلاکی که بدان سر تراشند. عربی استره است که بدان موی سر تراشند. (از غیاث) (از آنندراج):
به موسی ̍ کهن عمرِ کوته امید
سرش کرد چون دست ِ موسی سپید.
سعدی (بوستان).
|| طرف اعلای خود آهنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

موسی. [سا] (اِخ) ابن احمدبن یوسف بن موسی تباعی حمیری صابی معروف به موسی و صابی و مکنی به ابوعمران (577-621 هَ. ق.) فقیه شافعی یمنی از ده کونعه ظفران در نزدیکی زبید بود. وی «شرح اللمع» ابراهیم بن محمد شیرازی را در اصول فقه شرح کرد و به قول جندی از مردم یمن هیچ کس شرحی بدان خوبی و سودمندی نکرده بود. (از اعلام زرکلی).

موسی. [سا] (اِخ) هادی بن محمدالمهدی بن منصور دوانیقی، چهارمین خلیفه ٔ عباسی. (یادداشت مؤلف). رجوع به هادی شود.

موسی. [سا] (اِخ) ابن سعدان، از فقهای شیعه است و کتاب الطوایف از اوست. (از الفهرست ابن الندیم).

عربی به فارسی

قوم

مردم , گروه , قوم وخویش , ملت

فرهنگ فارسی آزاد

موسی

مُوسی، به عبری یعنی از آب گرفته، نام شریف حضرت موسی فرزند عمران و یوخابد است که در 1500 سال قبل از میلاد، در مصر، در سالی که تولید مثل بنی اسرائیل ممنوع بود متولد شدند و مادرشان ایشانرا در سه ماهگی بر زنبیلی قیراندود گذاشتند و بر روی نیل رها نمودند، آسیه دختر فرعون کودک را از رود گرفته و او را موشه یا موسی یعنی از آب گرفته نامید، حضرت موسی تا سن بلوغ در دربار فرعون بزرگ شدند آنگاه در اثر طرفداری از یک سبطی که به غیر عمد یک قبطی را (مصری را) بقتل رساندند ناگزیر به فرار گشتند و به مدیان در صحرای سینا رفتند و با صفوره دختر شعیب یا یترون کاهن ازدواج فرمودند، سپس به شرحی که در تورات مسطور است به رسالت و نجات بنی اسرائیل از مصر مبعوث شدند و قوم یهود را هدایت فرموده بساحل اردن رسانیدند و در این سفر طولانی احکام الهی را برای قوم خود نازل فرمودند،

معادل ابجد

قوم موسی

262

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری